پیشتر در مورد اینکه "چرا به جای هیچ، چیزی وجود دارد؟" صحبت کردیم. اخیرا ویدئویی جذاب از مارک گنگر (Mark Gungor) دیدم که در آن بحث درمورد تفاوتهای ذهنی زنان و مردان بود. طبق گفته گنگر، میتوانیم ذهن مردها را مثل جعبه در نظر بگیریم که مردها برای هر چیزی یک جعبه دارند و هر جعبه در ذهن مردها موضوع خاص خودش را دارد. در مقابل ذهن زنان شبیه به انبوهی از سیمها هست که همه چیز درون ذهن زنان به همدیگر و به احساسات متصل است. نکته قابل توجه این بحث جعبهای به نام "هیچ چیز" هست که در ذهن مردان قرار دارد. از نظر گنگر هر مرد در ذهن خود یک جعبه مخصوص دارد که حاوی هیچ چیز است و این جعبه مورد علاقه مردان است و توجیه میکند که مردها چطور میتوانند هیچ کاری نکنند و هیچ فکری هم نکنند. گرچه گنگر یک کمدین است٬ فلسفه نیز کمدی است فقط کمی جدی تر!
وقتی در فلسفه بحث از هیچ چیز میشود، طبیعی است که به مارتین هایدگر و اثرش بودن و زمان و همچنین بودن و نیستی اثر سارتر بیاندیشیم. از آنجایی که من هیچ ایدهای درمورد منظور هایدگر ندارم و فقط زمانی متوجه سارتر میشوم که در حال خوردن کروسانت هستم، بیخیال آنها میشوم و به سوال خودم میرسم که آیا مردها میتوانند هیچ کاری نکنند و به هیچ چیز هم بیاندیشند یا نه؟
مثل همه مردها میتوانم توانایی فکر کردن به هیچ چیز را درک کنم. در بسیاری از موارد، وقتی مردان به موضوعاتی فکر میکنند، اگر شخصی بپرسد که به چیزی فکر میکنی؟ به احتمال قوی جواب آنها این خواهد بود: "هیچ چیز"
در واقع اگر او درمورد آنچه فکر میکند، دقیقا شرح دهد، احتمالا با تنفر در فرد مقابل و یا بازخوردی بد مواجه میشود. اگر مردها ادعا میکنند که (به معنای واقعی کلمه) به چیزی جز هیچ فکر نمیکنند (حداقل در چند مورد) این سوال پیش میآید که اصلا این امر امکان پذیر است یا نه؟
از یک جهت امکان پذیر است:
اول: یک مرد میتواند عمیقا درگیر مسئله هیچ چیز و ابعاد گوناگون الهی و متافیزیکی آن باشد، اگرچه به نظر میرسد که این از مردی به مرد دیگر متفاوت باشد. (معمولا در مسئله ی هیچ چیز غرق هستند.)
دوم: مفهوم چهارم بودیسم این است که هیچ خود و هیچ جهانی وجود ندارد. البته هدف نهایی نیرواناست. اگر بودا درست بگوید، پس هیچ مردی وجود ندارد که به هیچ چیز فکر کند جزء آنکه به همان هیچی فکر کند که مدنظر بودیسم هست و میتوان به آن فکر کرد. پس شاید همه ی مردها دقیقا بودایی باشند!
سوم: شاید مردها توانایی فکر کردن به "هیچ چیز" در معنای واقعی کلمه را داشته باشند. به عنوان استقراء، ذهن را مثل یک همزن و تفکر را به عنوان ترکیب شدن در نظر بگیرید. حالا تصور کنید که همزن را بدون وجود چیزی در آن بکار بیاندارید. اگر بشود این مثال را اجرا کرد (که در واقع نمیشود) ذهن میتواند فکر کند بدون این که چیزی برای فکر کردن داشته باشد!
از جهت دیگر، این غیر ممکن به نظر میرسد:
اول: همانطور که هیوم اشاره میکند، ذهن همیشه چیزی برای درگیری، درک یا هرچیز دیگری دارد. از این جهت در حقیقت یک مرد هیچگاه نمیتواند به چیزی فکر نکند و همیشه چیزی درون همزن وجود دارد.
دوم: برخلاف همزن، مغز نمیتواند بدون اجزا (آنچه باید هم زند) به عملکردی مشغول باشد. ممکن است فکر کردن بیشتر شبیه به بریدن چیزی با قیچی باشد. حرکت قیچی نمیتواند عمل بریدن را انجام دهد مگر این که چیزی برای بریدن وجود داشته باشد.
در مورد انجام دادن "هیچ"، یک مرد میتواند "هیچ کاری" انجام دهد؛ درست مثل همزنی است که هیچ چیز را هم میزند. البته پاسخ واضح این است که حتی وقتی که همزن هیچ چیز را هم میزند، معنای دقیق آن این نیست که کاری انجام نمیدهد. به هر حال با انجام این هم کاری انجام میدهد. حتی "فکر کردن به هیچ چیز" هم کار محسوب میشود که "فکر کردن به هیچ چیز" نام میگیرد. در این صورت همیشه کاری را با حداقل توانش انجام میدهد.
البته چیزی که او انجام میدهد، در حدی نیست که کار نامیده شود. از این رو میتوانیم به این سوال که "چه کار میکنی؟" با مبالغه بگوییم: هیچ کاری!
شما درباره اندیشیدن به هیچ چه فکر میکنید؟
موضوع این پست توسط فاروق کریمی زاده پیشنهاد شده است.
برای فکر کردن نیاز به موضوع هست، اگر موضوعی برای فکر کردن نباشد، فکر کردنی نخواهد بود.
وقتی میتوانیم به هیچ چیز فکر کنیم که موضوع "هیچ چیز" را برای فکر کردن انتخاب کنیم.
یعنی چیزی که به آن فکر کنیم و این مغایر با معنی واقعی کلمه هیچ هست.
پس ما هرگز نمیتوانیم به هیچ چیز فکر کنیم